
هرروز صبح ميآمدم کنار راه ميايستادم تا آقا علي علیه السلام از منزل بيرون آيد و جمال نوراني او را زيارت کنم. يکروز صبح که از منزل بيرون آمدم و به سر راه حضرتش ايستادم خبري نشد پرسجوئي کردم گفتند آقا علي علیه السلام به مسجد تشريف بردهاند من از ترس مسلمانها جرأت نميکردم وارد مسجد شوم. و تا جمال آقا را زيارت نميکردم ممکن نبود دنبال کار روم.لذا از آمدم محاذي در مسجد ايستادم به اميد آنکه شايد چشمم به جمال نورانيش بيفتد. بمجرد آنکه محاذي در آمدم ديدم آقا علي علیه السلام در ميان مسجد است از جاي خود حرکت کرد و نگاهي به طرف من فرمود مثل اينکه مي دانست من منتظر ديدن اويم.من هم جمال دل آراي او را زيارت کردم و پي کارم رفتم تا اينکه اجلم رسيد و در حال کفر از دنيا رفتم و مرا به آتش مبتلا نمودند و لکن قريب به يک ميل آتش از من دور است و به من صدمهاي وارد نميکند بخاطر اينکه در دلم محبت علي (ع) است.
به نقل از کتاب کرامات العلویه : علی میر خلف زاده
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط: تصاویر و مطالب درباره نماز ، قران مجید ،زندگی نامه ، پندهای ائمه ، سبک زندگی اسلامی ، اعیاد ، شهادت و تندرستی سلامتی، ،

